مرد ثروتمندی در نزدیکی مسجدی رستورانی ساخت که در ان به مشتریان موسیقی،رقص و مشروب سرویس میشد.شیخ مسجد هر روز موعظه می کرد و در پایان موعظه اش دعا می کرد تا خداوند صاحب رستوران را به قهر و غضب خود گرفتار کند و بلای آسمانی را بر این رستوران که اخلاق مردم را فاسد می سازد، وارد کند......
روزی که مسلمان شدم امام مسجد کتابچه ای درباره ی چگونگی ادای نماز به من داد.
ولی چیزی که برایم عجیب بود، نگرانی دانشجوهای مسلمانی بود که همراه من بودند. همه به شدت اصرار می کردند که: راحت باش! به خودت فشار نیار! بهتره فعلا آرام آرام پیش بری…
درباره
داستانهای نماز ,
یسی
سیسیس
تعداد صفحات : 19
درباره ما
اطلاعات کاربری
لینک دوستان
پیوندهای روزانه
آمار سایت